پروفایل
بیشترین جستجوی‌های اخیر:

باروک : روشی است در هنرهای معماری، نقاشی، موسیقی و مجسمه‌سازی که از اواخر سده ۱۶ میلادی در ایتالیا آغاز شد و تا اواخر سده ۱۸ میلادی در اروپا رواج داشت

اوژن استوار 20 آبان 1403 38 بازدید
  • باروک چیست؟

باروک نه یک مکتب یا نهضت ادبی مشخص و معین است و نه از نظر تاریخی و جغرافیایی به زمان و مکانی محدود است. بلکه عنوانی‌ست که از اواخر قرن نوزدهم، نوگرایان به یک رشته قالب‌های جمال‌شناختی در قرون گذشته که حالاتی خاص و غیرعادی داشتند اطلاق کردند.این کلمه در رشته‌های مختلف هنری از معماری و مجسمه‌سازی گرفته تا نقاشی و ادبیات و موسیقی و سینما به کار می‌رود.

کلمه در اصل در جواهرسازی مرواریدِ نامنظم و یا به سنگی که تراشِ نامنظم خورده باشد اطلاق می‌شد.

دایرةالمعارف متدیک در سال ۱۷۸۸ آن را «انواع غریب»معرفی کرده است. تا اینکه ولفین در«اصول بنیادین تاریخ هنر» در سال ۱۹۱۵ آن را یک برداشت جمال‌شناختی کلی نامید که «نقطهٔ مقابل هنر کلاسیک مستقیم و محدود است». به این ترتیب ،باروک را در ادبیات به صورت منفی تعریف می‌کنند و به‌طور خلاصه می‌گویند باروک آن چیزی‌ست که کلاسیک نیست. مبهم ،متظاهر و غیرعادی است. تئوری آن را نخستین بار بالتاسار گراسیان نویسنده و فیلسوف اخلاق یسوعی در اسپانیا بیان کرد.

نمایندگان سبک باروک در ادبیات، گونگورا کشیش و نویسنده‌ی اسپانیایی، مارینو شاعر ایتالیایی و نیز نویسندگان دیگری در آلمان و فرانسه و انگلستان بودند. شیوهٔ باروک گذشته از محیط بورژوازی، در میان محافل اشرافی و محیط مذهبی کلیسا و حتی در میان دهقانان هم کاربرد داشت. باروک در اشعار مربوظ به تکوین عالم و متافیزیک، نمایشنامه‌های تراژدی-کمیک، اشعار روستایی و شبانی به‌ کار رفته است. باروک هنر تظاهر و تلألو است و بر پایه‌ی نظام مقابله، شباهت و قرینه‌سازی بنا شده است. هنری‌ست با ساختار بسیار قوی که در شعر و نثر آن، استعاره‌ها و کنایه‌ها همان نقشی را دارند که در معماریش قوس‌ها و مارپیچ‌ها و اشکال حلزونی در ترکیب واحد ساختمانی. روبرگارنیه شاعر قرن شانزدهم و ژان روترو نمایشنامه‌نویس برجستهٔ نیمه‌ی اول هفدهم در نمایشنامه‌هایش ابهام و پیچیدگی نقش و نقاب را ظاهر می‌سازد: هنرپیشه از خلال بازی در نقش دیگری، در واقع به سراغ خودش می‌رود. بازیگر و یا قهرمانِ نمایشِ باروک تنها قانون تناسخ را می‌شناسد. رفتن در لباس دیگری در واقع کشف حقیقت است. تئاتر قرن طلایی اسپانیا می‌گوید که اگر زندگی رویاست، سراب نیز آینه است. تظاهر و تفاخر مقدمه‌ای‌ست بر ادراک خویشتن و زینت و لباس‌های آراسته، وسیله‌ایی‌ست برای بر افتادن نقاب از چهره در پایان کار. باروک با تردید در قظعیت و استقلال نشانه‌ها، آزادی حرکات و آمادگی به اینکه خود یک علم بلاغت کامل بسازد، در واقع نوعی ادبیات بی‌حد و مرز است.

اکنون برای اینکه نمونه‌های به دست داده شود، مقالهٔ ژان روسه را از تاریخ ادبیات جهان پلئیاد در اینجا نقل می‌کنیم:

  • باروک در هنرهای تجسمی

برنینی پیکرتراش، معمار، نقاش و نمایشنامه‌نویش و شاعر ایتالیایی شکل آب‌نما را به صورت شعلهٔ درهم پیچیده نقاشی می‌کند و فرشته‌هایش را درون یک مارپیچ می‌کشد. برومینی معمار و طراح دیگر ایتالیایی روی نمای ساختمان‌هایش انحنای امواج دریا تعبیه می‌کند.در یک نقاشی مدادی کالو، طراح فرانسوی، یک گلدان به‌صورت فرفره‌ای در آمده است. نقش فون، ایزد مزارع، در تابلو پوژه، نقاش و معمار فرانسوی، درختی‌ست دور خود پیچیده. پیش از آن‌ها در قرن شانزدهم وقتی که تینتورتو به اعدام سنت‌کاترین با چرخه‌ی شکنجه می‌اندیشد، تغزل چرخ او را تسخیر می‌کند. چرخ ها تکثیر می‌شوند و درهم می‌روند، اسب سفیدی پرواز می‌کند، فرشته‌ای به زمین می‌افتد، همه‌چیز در تابلو می‌چرخد، همان‌گونه که در تابلوی مسیح مصلوب او، روبانی از شانه‌ی یک زن، موج زنان به هوا می‌رود و بر گِرد تیرک صلیب می‌پیچد. چنان که فکر دایره بر همه‌ی کارهای روبنس نیز حاکم است.

از جریان‌های مهم دیگری می‌توان سخن گفت که اصلاً با باروک رابطه‌ایی نداشته‌اند، تا آنجا که انکارش کنند. همزمان کاراواجو نیز وجود دارد و همه پیرو سبک او و آنچه درباره‌ی ایتالیا گفته می‌شوند. اگر هنرهای تجسمی چنین است آیا در باب ادبیات هم چنین وضعی حاکم است؟ پیش از هرچیز یک مسئله در این باره طرح می‌شود و آن مقایسهٔ آثار هنرهای گوناگون است. اما اگر تنها به کلیات بپردازیم این خطر وجود دارد که آثار را از مشخصات فردی‌شان عاری کنیم. پس به ضرورت باید خود آثار را با ساختار و مواد هر کدام و تحلیل موازی مجموعه‌ها با هم مقایسه کنیم که این طبعاً کار بسیار مفصلی‌ست و در حوصلهٔ این مقاله نیست.

پس با گردآوری ملاحظاتی درباره‌ی باروک تجسمی، و به‌عنوان نمونه، باروک معماری «برنینی »و «بورومینی»که نقطهٔ عزیمت اعتراض‌ناپذیری‌ست، مشاهده می‌کنیم که آن‌ها بر گرد دو مضمون مسلط منظم شده‌اند.

  • دو مضمون اصلی

حضور مصرانه و مداوم انحناها و قوس‌ها و انوع آن‌ها: قوس وارونه، طومارهای سرستون، منحنی‌های حلزونی در معماری باروک که در نماهای متموج، خطوط متقاطع، سردرهایی که دارای خطوط شکسته و مدورند، سطوحی که با شیارها و حفره‌های ناصاف شده‌اند. بر این نماهای باد کرده و با چین و شکن‌های منظم، موجوداتی در تموجند که ساخت و تنظیم آن‌ها به پیروی از همان طرح بنا صورت گرفته است: دسته‌هایی از فرشتگان،انواع شخصیت‌ها در حال پرواز یا سقوط. خود تماشاگر نیز گویی به حرکت دعوت شده است: معماری تنها وقتی مفهوم خود را پیدا می‌کند که تماشاگر از جای خود تکان بخورد و دور آن بگردد. درون یک کلسیای باروک نگاه هرگز در یک نقطه نمی‌ماند، تصویری از دنیای بی‌ثبات را نشان می‌دهندکه آینه‌ای‌ست از بی‌ثباتی خودِ او و آمادگی او برای استحاله.

  • به این ترتیب نخستین مشخصهٔ هنر باروک، حرکت و استحاله است.

اکنون به مشخصهٔ دوم بپردازیم. تزیینات به جای اینکه خود را با شرایط بنا تطبیق دهد،خود را از این قید آزاد می‌کند و به جای اینکه ارزش پیکره بنا را بالا ببرد،گویی مستقلاً برای خودش زندگی می‌کند. به این اکتفا نمی‌کند که مفصل‌بندی خاص بنا را از بیرون به نمایش بگذارد، بلکه خود فرامانروا می‌شود و به نیروی استقلال و تکثر، بنا را به خدمت خود در می‌آورد، چنان که گوییی بنا فقط به‌عنوان تکیه‌گاه تزیینات عمل می‌کند.

  • پس مشخصهٔ دوم عبارت است از تسلط دکور.

لحن و حالت، در آثار نویسندگان مختلف فرق می‌کند. آنچه در کار گریفیوس فریاد درد و صدای وحشت است در آثار وکرلین به مهربانی بدل می‌شود، اما تشبیه‌ها باز هم از چیزهایی گرفته شده است که در حرکت‌اند، پرواز می‌کنند، بخار می‌شوند، فرّارند و از میان می‌روند. شاعر باروک تصور می‌کند که برای درک وجود تنها باید به تصویرهای فوری و متعدد متوسل شد. روشی که برنینی برای ساختن مجسمهٔ لوئی چهارده در پیش گرفت مایهٔ حیرت فرانسوی‌ها شد.

نمادی که همه‌ی نمادهای دیگر را در خود خلاصه می‌کند توپ یا حباب است، زیرا نشانه‌ی حرکت، پرواز، فرار، بی‌ثباتی، شفافیت و کم‌دوامی و در عین حال مدور بودن است.

برجسته‌ترین نماینده‌ شیوهٔ باروک در ادبیات انگلستان ریچارد کراشو است که مضمون حرکت و فنا را به صورت وسیع‌تری در آثارش آورده است. در یک شعر عجیب لاتینی به تفصیل درباره‌ی حباب صابون خیال‌بافی می‌کند. حباب کراشو پرواز می‌کند و در هوا می‌چرخد، یک آتش‌بازی است در پشت شیشه، جواهرات گوناگون و درخشان است، در زیر نگاه ما می‌چرخد و تغییر شکل می‌دهد و به‌صورت فوران بخار، رقص رنگانگ ،رنگین‌کمان چرخان، گلباران، شط شیر آغشته به ارغوان، مزرع طلایی در آبی دریا، انعکاس گل‌های سرخ روی برف، چرخ ستاره‌ها.

  • مونتنی

از همان آغاز دوران باروک، یعنی نیمه‌ی دوم قرن شانزدهم، هیچ‌کس مانند او احساس بی‌ثباتی و بی‌قراری انسان را و آن جنبه‌های ناشناخته و فراری را که در او هست و دوگانه بودن حالات اورا بیان نکرده است. اوست که می‌گوید انسان از «نسج رویاهایمان»ساخته شده است. پیش از گریفیوس و شاعران دیگر باروک، مونتنی گفته است که: ما همه جا بادیم. یاانسان پر کاه است و دنیا باد. اغلب این مضمامین را در «تتبعات» مونتنی می‌توان دید.

  • پرتئوس و سیرسه

وقتی که گراسیان انسان را موجودی می‌شمارد پیوسته متغیر که هرگز شبیه خودش نیست، بلکه جانوری افسانه‌ای‌ست با تن و دست‌وپای بی‌تناسب، خواه ناخواه قدم در جای پای مونتنی می‌گذارد و یا از ارغنون‌های غریب پاسکال، از موجود مرکب از پر و باد شاعران بی‌ثباتی، از مرد صد چهره «تراژدی‌-کمدی»ها، از زنان دو چهره‌ی باله‌ی درباری، و بالاخره از دو نمادی استفاده می‌کند که بیشتر شاعران باروک در آثارشان آورده‌اند. این دو نماد، دو شخصیت اسطوره‌ایی یونان قدیم، پرتئوس و سیرسه نمونه‌های تناسخ و تغییر چهره‌ی خویش یا دیگرانند.

پرتئوس، ایزد یونانی، یکی از «پیران دریا»و فرزند پوسایون و فنیکه یا به نوشته بعضی از نویسندگان فرزند اُکیانوس و تِتوس است. کله‌ی غول‌های دریایی پدرش را نگهبانی می‌کند. قدرت تغییر قیافه دارد و به هر صورتی که بخواهد در می‌آید، از جمله به صورت آب و آ‌تش.

قدرت تغییر چهره‌ای که در این دو موجود اسطوره‌ای وجود دارد ابزاری‌ست در دست شاعران و نویسندگان باروک که به خیالبافی‌شان میدان بدهد و در تجسم این تغییر چهره‌ها بسیار از آنچه در اسطورهٔ یونانی وجود دارد فراتر برود. گراسیان در اثر معروف خود اِل‌کریتیکون یا «مرد انتقام‌گر»وقتی که می‌خواهد چهره‌ی واقعی دنیا را به وحشی جوان نشان بدهد، به پروتئوس متوسل می‌شود.

در اثار باروک،پترویوس با سیرسه الهه تناسخ دست به دست هم می دهند.پرتیوس انچه را که سیرسه در مورد دیگران انجام می دهد یا خودش می کند.او سیرسه خودش است،همان طور که سیرسه سراسر دنیا را به صورت پرتیوس عظیمی در می اورد و همه این مسخ ها باهم،اسطوره باروک را به وجود می اورند.

عملا سیرسه در همه‌جا حضور دارد، روی صحنه‌ها و در جشن‌های اروپا.از باله‌ی ملکه در سال ۱۵۸۱ تا نخستین باله‌های آیساک دو بنسراد شاعر و نمایشنامه‌نویس دربارهای لوییِ سیزدهم و چهاردهم. سیرسه یا جایگزینان او یعنی آلکینه ،مده‌آ، کالیپسو، اِرمید، ایسمنه، اورفئوس، جادوگران و طلسم‌کنندگان از همه‌جا سر درمی‌آورند تا این دنیای بی‌ثبات را طبق هوس‌های‌شان به اشکال گوناگون دربیاورند.

  • در دوران لویی چهاردم، اپرا عملاً نمایش‌های باروک را به‌سوی خود جلب کرد.

از آنجا که سیرسه بدون هیچ مضایقه‌ای همه‌ی هنرهای خود را به کار می‌گیرد، باله‌ی دربار لویی سیزدهم است که در آن فانتزی و مضحکه به حدی می‌رسد که در کارناوال‌ها امکان رسیدن به آن حد وجود ندارد. عجایب‌وغرایبی را که باله به‌صورت مضحکه نمایش می‌داد، تئاتر با لحنی دیگری تکرار می‌کند. در تئاتر شبانی سخن از طرد حیله و تصنع بود، اما باروک می‌گوید که بیایید حیله و تصنع را با حیلهٔ تصنع بیشتر جواب دهیم.

پس از داستان‌ها و نمایشنامه‌های شبانی، نوبت نمایشنامه‌های «تراژدی-کمدی» است که آن هم در واقع تئاتر حرکت و تغییر وضع است و به‌ویژه تئاتر تغییر چهره و تغییر لباس کسانی که آنچه که نشان می‌دهند نیستند. دوران باروک بر دور یک محور حرکت می‌کند و آن رابطهٔ ظاهر و باطن است.

  • تظاهر و دکور، دومین مشخصهٔ هنر باروک است.

هر کسی برای خودش هم شخصیت نقابداری‌ست در صحنهٔ تئاتر از خود فرار می‌کند، به خود وعدهٔ می‌دهد و چهرهْ عوض می‌کند انسان خود را آن‌گونه که می‌خواهد باشد نشان می‌دهد. نقاب و صداقت، که می‌توان گفت پس از «تظاهرِ» باروک، فرمولی‌ست فرانسوی که کلاسیسیم و باروک، بی‌آنکه با هم مخالفت کنند، هر دو آن را می‌پذیرند. پس رومانتیسم است که صداقت نقابدار را رد می‌کند و تظاهر را دورویی و ریای محض می‌شمارد.

در باروک همه‌چیز ظاهرسازی و لباس مبدل است، حتی زندگی.

مطالعه درباره‌ی هنر و ادبیات باروک به‌صورت جدی در قرن بیستم آغاز شده است. به‌ویژه در سال ۱۹۱۰ بود که تصمیم گرفتند آن را در گذشته و در تاریخ معینی قرار دهند و مطالعه کنند. می‌توان گفت که در این همراه با این مطالعات بود که دادایست‌ها و سورئالیست‌ها هم توانستند عوامل متعددی را از هنر باروک بگیرند.

ثبت دیدگاه