ایزادورا دانکن دوست داشت تحت قوانینی خودساخته و مطابق میل خود زندگی کند و توجهی به آنچه مردم دیگر در زندگی آن را درست یا نادرست میدانستند، نداشت. او معتقد بود که به رقص باید بهعنوان «هنر» نگاه شود، نه بهعنوان سرگرمی و تفریح. ایزادورادانکن بالهی کلاسیک را دوست نداشت. او معتقد بود که رقاصان این نوع باله از قوانین سخت و گاه حتی غیرعملی پیروی میکنند که در آن حتی چگونگی ایستادن، دولا شدن و حرکت کردن آنها از قبل تعیین شده است. به اعتقاد ایزادورا دانکن، بالهی کلاسیک رقصی زشت و حرکات آن مخالف با طبیعت اندام انسان است. او میخواست رقص مدرنتری را ارائه کند که در آن به نوعی آزادیِ طبیعی که در حرکات انسان وجود دارد به چشم بخورد.
ایزادورا دوست داشت هنگام رقص دستها و پاهای خود را با نرمش به صورتی دلانگیز به حرکت درآورد. او معتقد بود این حرکات یادآور حرکت امواج در اقیانوس و وزش باد در میان شاخههای درختان است. ایزادورادانکن هنگام رقص، لباسهای حریر نازکی به تن میکرد که زیر آن بدن و حرکات رقص او به خوبی نمایان بود. او با انتقال تکیهاش به مرکز بدن یا نیمتنه، پاهای برهنه، موهای آزاد و پریشان، پوششهای آزاد و راحت، تلفیق شوخی با بیان عاطفی، نیای رقص مدرن محسوب میشود. او از هنرهای کلاسیک یونانی، رقص فولک، رقص اجتماعی، نیروهای طبیعی و ورزشهای تازهی آمریکایی چون پرش، دویدن، پریدن و حرکات ناگهانی الهام گرفته بود. اگر چه او در برهههای مختلفی از زندگیاش به آمریکا بازگشت اما کار او آنچنان که باید در آنجا دیده نشد.
ایزادورا دانکن به محض ورود به شهر لندن، به مطالعهٔ روی مجسمههای یونان باستان و کوزههایی که روی آن تصاویر زنان در حال رقص کشیده شده بود پرداخت. در سال ۱۹۰۰ ایزادورا برای نخستین بار در تئاتر لیسیوم لندن در مقابل جمعیت کثیری از تماشاگران رقصید. جمعیتی که بینهایت از این برخورد تازه با هنر رقص به وجد آمدند و از آن به شدت استقبال کردند. بهزودی در گوشه و کنار شهر و در جوامع مختلف، هنر دوستان و منتقدین دربارهی این رقص جدیدِ وارداتی از ایالات متحدهٔ آمریکا صحبت میکردند. سالهای پایانی زندگی ایزادورا دانکن به سختی و در فقر و تنگدستی گذشت و او در سال ۱۹۲۷ هنگام رانندگی در یک اتومبیل کروکی و سرباز پس از آنکه شالگردن بلندی که به گردن داشت به دور چرخ اتوبیل پیچیده شد، دچار شکستگی گردن شد و درگذشت. او هنگام مرگ پنجاهساله بود.